به نام آنکه ابری را میگریاند تا گلی را بخنداند
سینه میسوزانی ای دل چو می آغازی سخن. بس کن
این شب ناله ها را از چه میخواهی؟ رنج من .جرم
و تقصیر ازتو بود از یار دیرین بد نگو. هر چه کرد آن
یار شیرین با توناز شصت او. هرزگی کردی سزای
هرزگی رسوایی است.حاصل رنگ و ریا در عاشقی
تنهایی است. از بهشت وصل جانان دوزخ غم
ساختی سینه ی رنجور من در التهاب انداختی در
کفت بودآنچه عمری آرزو میداشتی پرنیان بهادی
و بار کتان برداشتی. ای دل دیوانه بشنو این مرام
زندگیست او که گریان کرد چشمی را نصیبش خنده
نیست. وصف گل رویان شنیدی پا ز سر نشناختی
عیش نا اهلان گزیدی تا گل خود باختی. در پس و
پیشت گل خوش عطر وبو بسیار بود آن گلی که از
جور تو پژمرده میشدیار بود.
همچو شاهین بر سه تیغ قله ها پر میزدی
مسخ موشی گشتی و از قله پایین آمدی. با همه
خوردی ز تو آرامش وشادی ربود آنچه پایینت کشید
از قله ها نفس تو بود .در خم بیراه از خود پشت پا
خوردی دریغ .رفت و عمری و ندیدی از کجا خوردی
دریغ .هر نگاهی محرم دیدار روی یار نیست هر دلی
در عاشقی خوش دست و شیرین کارنیست. یاد باد
آن روزگار ای دل که یاری داشتی در میان باده نوشان
اعتباری داشتی .ازگذرها میگذشتی خیره سرهنگام
جو روز و شب با یار یکدل مینشستی روبرو .حالیا؟
حالیا آن سرافرازی چه شد؟ یار را بازی گرفتی آخر
بازی چه شد؟ این زمان دیگر سر تو با گریبان آشناست
هر دلی ارزان فروشد یار او را این سزاست .اعتبار
هر دلی در خوبی دلدار اوست آبروی هر کسی در
آبروی یار اوست. گفته بودم با تو رسم عاشقی
اینگونه نیست پیش یار از دیگری افسانه گفتن
خیره گیست .گفته بودم با تو ای دیوانه بس کن
سرکشی بس نکردی سر کشی اکنون اسیر آتشی.
شب سحر شد بامداد آمد تو مینالی هنوزنوش جانت
زهر حسرت ای دل رسوا بسوز .
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.