می خواهم عشق بماند و
اشک بماند و
لبخندی که هدیه ی لب های توست
می خواهم تو باشی و
من باشم و
زندگی ...
♥ عشق یعنی تو بغلش آروم باشی و دیگه هیچی نخوای
♥ عشق یعنی تو چشمهاش نگاه کنی و نفهمی دستت رو گذاشتی رو بخاری
♥ عشق یعنی انقد محو وجودش بشی که متوجه اطرافیانت نشی
♥ عشق یعنی اندازه یه دنیا حتی بیشتر دوسش داشته باشی
♥ عشق یعنی اینکه حتی اگه بدونی دوست نداره , بی نهایت عاشقــش باشی
♥ عشق یعنی این . . . .
: از یک عاشق شکست خورده پرسیدم
بزرگ ترین اشتباه؟
گفت عاشق شدن
گفتم بزرگ ترین شکست؟
گفت شکست عشق
گفتم بزرگترین درد؟
گفت از چشم معشوق افتادن
گفتم بزرگترین غصه؟
گفت یک روز چشم های معشوق رو ندیدن
گفتم بزرگترین ماتم؟
گفت در عزای معشوق نشستن
گفتم قشنگ ترین عشق؟
گفت شیرین و فرهاد
گفتم زیبا ترین لحظه؟
گفت در کنار معشوق بودن
گفتم بزرگترین رویا؟
گفت به معشوق رسیدن
پرسیدم بزرگترین ارزوت؟
اشک تو چشماش حلقه زدو با نگاهی سرد گفت:
)) مرگ))
هوایت که به سرم میزند
دیگر در هیچ هوایی نمیتوانم نفس بکشم
چه نفس گیر است ، این هوای تو
در خواب چراغ تا سحر دستم بود
در خواب کلید هر چه در ، دستم بود
زیباتر از این خواب ندیدم خوابی
بیدار شدم دست تو در دستم بود
آرامشــی میخواهم
خلوتــی میخواهم
تــو باشی و من
در کنار هم
تو سُکوت کنــی و مَــن گوش کنم
و من آرام بگویم ترا دوست دارم و تو گوش کنی
و آرام بگوئی .. من هم
و شرمِ زیبائی را بر گونه ی تو ببینم …
همیشه توی رابطه دونفره وقتی سروکله ی
نفرسوم پیدا میشه
همه میگن لعنت به نفرسوم...
ولی...
لعنت به کسی که به اون نفرسوم چراغ سبز نشون میده..!!!!
یه دریا اشـــــــــــــک برای ریختن دارم ...
یه دل گرفته....
یه زندگی پر از خــــــالی...
من سرشارم از تنهایــــــــــــی....
.
.
.
تنهایــــی همیــــن اســـــت...
تکـــــــرار نا منظـــــم من بــــی تـــو....
بی آنـــکه بدانــــی برای تـــو نفــــس می کشـــــم....
مُتَنَفِرَمْ اَزْ تویے کِهـ دیوارِ بُلَنْدَمْ رآ دیدےْ ،
ولےْ بهـ دُنْبالِ هَماטּ آجُرِ لَق دیوآرَمْ بودےْ کِهـ . . .
مَرا رآ فُروْ بریزےْ . . .
تآ مَرا اِنْکآر کُنےْ . . .
وَ اَزْ رُویَم رَد شَوےْ . . .
بی اختیار
به حماقت خود لبخند می زنم
سیاه لشکری بودم
در عشق تو
و فکر می کردم بازیگر نقش اولم …
افسوس…
پس چرا …
زیــر بــارون، اشـک های لحـظۀ خـداحافظی رُ تو ذهـنم، تـداعی کـردم …
زیــر بــارون، ایـن دنیـای بـیوفـا رُ تا دلت بـخواد، نفـرین کـردم …
زیــر بــارون، از عشـقی کـه تـو قـلبم حـک کـردی، یـادی کـردم …
زیــر بــارون ، بـه پـشت سـرم نـگاه کردم و ۱۸ سـال زندگی رُ بـاور کـردم …
زیــر بــارون، بـه تـموم بـهونه هـامون تبـسم تـلخی کـردم …
زیــر بــارون، بـه حـکمت خـدا از تـه دل شـک کـردم …
زیــر بــارون، بـه فـرار ثـانیه هـا اعـتقادپیـدا کـردم …
طلسم بغضو برداره، از این پاییز دیوونه
به ذهنم فشار آوردم تا تو را به خاطر آورم
ولی هر چه سعی کردم به ذهنم هم نیومدی
همان لحظه که خورشید خانم داشت می رفت
به خاطرم اومد که تو تمام هستی من بودی
ولی نمیدانستم که به زیبا یهای دنیا نباید دل بست
به تویی که زیبایی محض بودی
آنروز غروب عشق من بود
من فهمیدم که وعده هایت وفایی ندارد
شکوه هایی که از تو داشتم به فراموشی سپردم
و گفتم که باید او را زخاطر برد
خورشید رفت و شب امد
ولی من هنوز روز را ندیده ام
اگر هر غروب طلوعی دارد
ولی این غروب طلوعی ندارد
حالا دیگر من مانده ام و یک دنیا تاریکی
غروب عشق اگر غمگین بود
ولی برایم دوست داشتنی بود
خداحافظ گل لادن، تموم عاشقا باختن.
ببین هم گریه هام از عشق، چه زندونی برام ساختن.
خداحافظ گل پونه، گل تنهای بی خونه.
لالایی ها دیگه خوابی، به چشمونم نمی شونه.
یکی با چشمای نازش، دل کوچیکمو لرزوند.
یکی با دست ناپاکش، گلای باغچمو سوزوند.
تو این شب های تو در تو، خداحافظ گل شب بو.
هنوز آوار تنهایی، داره می باره از هر سو.
خداحافظ گل مریم، گل مظلوم پر دردم.
نشد با این تن زخمی، به آغوش تو برگردم.
نشد تا بغض چشماتو، به خواب قصه بسپارم،
از این فصل سکوت و شب، غم بارونو بردارم.
نمی دونی چه دلتنگم، از این خواب زمستونی،
تو که بیدار بیداری، بگو از شب چی می دونی ؟
تو این رویای سر در گم، خداحافظ گل گندم.
تو هم بازیچه ای بودی، تو دست سرد این مردم.
خداحافظ گل پونه، که بارونی نمی تونه
ای مسافر غریبه چرا قلبمو شکستی ؟
رفتی و تنهام گذاشتی دل به ناباوری بستی
حالا من تنها نشستم با نوای بی نوایی
چه غریبم بی تو اینجا ای غریبه بی وفایی
.
دختری به کوروش کبیر گفت :
من عاشق تو هستم ! کوروش گفت من لایق شما نیستم
لیاقت شما برادرم هست که از من زیباتر هست
و اکنون در پشت سر شما ایستاده است
دخترک به پشت سرش نگاه کرد اما کسی نبود ؛
کوروش کبیر به او گفت اگر عاشق بودی
یه نگاه به کفش های قشنگت کن دو عاشق ؛
دو یار که بدون هم جایی نمیرن با هم خاکی
میشن با هم میرن زیر بارون ؛
اگه یکی فدا شد دیگری هم فدا میشه ؛
کاش آدمها از کفشاشون یاد میگرفتند رسم وفاداری و عشق رو
گفتم : تو شیرین منی ! گفتی : تو فرهادی مگر ؟
گفتم خرابت میشوم . گفتی : تو آبادی
مگر ؟ گفتم ندادی دل به من .
گفتی تو جان دادی مگر ؟ گفتم ز کویت میروم .
گفتی : توآزادی مگر ؟
گفتم فراموشم مکن .
گفتی : تو در یادی مگر ؟
من که تصویری ندارم در نگاه هیچکس / خوب شد هرگز نبودم تکیه گاه هیچکس /
کاش فنجانی نسازد کوزه گر از خاک من / تا نیفتد در دلم فال سیاه هیچکس / بهترین
تقدیر گلها چیدن و پژمردن است / سعی کن هرگز نباشی دلبخواه هیچکس ...
به سلامتی اون دختری که سردی دستاشو با گرمای بخاری ماشین
یه بچه پولدار عوض نمیکنه به سلامتی اون پسری
که وقتی یه دختر ناز خوشگل تو خیابون می بینه
سرش رو بندازه پایین بگه هر چی هم
که باشی انگشت کوچیک یه عشق
خودم نمیشی....
دیدمش ... تنم لرزید دلم خواست محو تماشایش باشم ؛
دلم خواست تا آخر عمر به او خیره باشم دلم خواست ...
اما این شرم نگذاشت ؛ چون بنفشه ای سر به زیر افکندم ؛
به زمین خیره شدم و او به آرامی از کنارم گذر کرد ؛
با خطی از عطر دورم حصار کشید این دلخواه ترین اسارتی است ؛
که عادلانه ترین حکمش حبس ابد من است
همیشه بهم میگفت زندگیمی....
وقتی رفت من بهش گفتم:مگه من زندگیت نیستم؟
گفت آدم برای رسین به عشقش باید از زندگیش بگذره....
چقدر سخته كه عشقت روبروت باشه نتونی هم صداش باشی
چه بدبخته گلی كه مونده تو گلدون غمش یك قطره بارونه...
چقدر سخته كه چشمات رنگه غم باشه ولی ظاهر پر از خنده
چقدر سخته كه عشقت تو آسمون باشه، ولی آسون بگن چنده
چقدر سخته كلامت ساده پرپر شه نتونی ناجی اش باشی
چقدر سخته كه رفتن راه آخر شه نتونی راهی اش باشی
چقدر سخته دلت پر باشه ساكت شی، ولی تو سینه داغون شی
چقدر سخته كه یك دنیا صدا باشی، ولی از صحنه خوندن جدا باشی
تو مےگویے بِـפֿنــــــــــב وَ مَـטּ
بـ ـآ صورتـ ـڪ פֿنـבآטּ مَجـــــــــــــــآزے مےפֿنـבم
وَ تـ ـ ـو شــــــــآב مےشوے!!!
اَمّـ ـآ چـ ه میـבآنے قَطره هآے اَشـــــــــڪ
اَز چِشمـــــــآنَم جـ ـآریستـ ـ
چـ ه میـבآنے بُغض گِلـــــــــویَم رآ گِرفتـ ه
وَ لَبآنَم مےلَرزב چـ ه میـבآنے!
چـ ه میـבآنے.
مرا که میشناسی؟! خودمم...
کسی شبیه هیچکس!
کمی که لابه لای نوشته هایم بگردی پیدایم میکنی...
شبیه پست هایم هستم،
شاد، گاهی غمگین، مهربان، صبور، کمی هم بهانه گیر
اگر نوشته هایم را بیابی منم همان حوالی ام...
شبیه باران پاییزی؛ از فاصله ها دور و به عشق نزدیک.
شایَد تو سُکوت میان کلامم باشـــی دیــده نمیشوی امــا مَن ٬
تو را اِحســاسْ میکُنم شایــَد تــو...
هیاهوی قلبَم باشــی شِنیــده نمیشوی اما مَن٬
تــو را نـَفس میکشـم ....
تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست
قانعم ، بیشتر از این چه بخواهم از تو
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست
گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست
آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست
من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست
فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز
که همین شوق مرا، خوب ترینم ! کافی ست ...
نمی دانم چشمانت با من چه میکند
فقط وقتی که نگاهم میکنی….
چنان دلم از شیطنت نگاهت میلرزد
که…..
حس می کنم چقدر زیباست
“ فد اشدن “….
برا ی ”
چشم” هایی که
تمام دنیای من است ...
.
.
هیچ چیز لذت بخش تر از اون لحظه نیست که در سرت هوای اون باشه ،
و ببینی یه پیام برات میاد و بهت میگه : عشق من در چه حاله؟
" خیلـــــــــی میخوامت عشق خوبـــــــــــم
.: Weblog Themes By Pichak :.